آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُُوَد که گوشه ی چشمی به ما کنند؟
دردم نهفته بِه ز طبیبان مُدَعی!
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند.
چون حُسن ِ عاقبت نه به رندی و زاهدی ست
آن به که کار خود به عنایت رها کنند.
مِی خور! که صد گناه ِ ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند.
حالی درون ِ پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده بر افتد چه ها کنند!
◊
معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد
هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار-
صاحبدلان حکایت ِ دل خوش اَدا کنند.
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم،
ترسم برادران غیورش قبا کنند.
◊
بی معرفت مباش، که در من یزید ِ عشق
اهل نظر، معامله با آشنا کنند.
بگذر به کوی میکده، تا زُمره ی حضور
اوقات خویش بَهر ِ تو صرف دعا کنند.
پنهان ز حاسدان به خودم خوان، که منعمان
خیر ِ نهان برای رضای خدا کنند.
حافظ! دوام ِ وصل میسر نمی شود؛
شاهان کم التفات به حال گدا کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر