۱۳۸۴ اسفند ۱۵, دوشنبه

من و تو

من و تو، درخت و بارون...
من باهارم، تو زمين
من زمينم، تو درخت
من درختم، تو باهار
ناز انگشتاي بارون تو، « باغم » مي كنه
مينون جنگلا طاقم مي كنه.
***
تو بزرگي مث شب.
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگي
مث شب
***
خود مهتابي تو اصلا. خود مهتابي تو.
تازه، وقتي بره مهتاب و
هنوز
شب تنها، بايد
راه دوري رو بره تا دم دروازه ي روز.-
مث شب گود و بزرگي . مث شب
***
تازه، روزم كه بياد
تو تميزي
مث شبنم
مث صبح.
تو مث مخمل ابري
مث بوي علفي
مث اون ململ مه نازكي
اون ململ مه.
كه رو عطر علفا، مثل بلاتكليفي
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون مرگ و حيات
***
مث برفايي تو
تازه آبم كه بشن برفا و عريون بشه كوه
مث اون قله ي مغرور بلندي
كه به ابراي سياهي و باداي بدي مي خندي
***
من باهارم، تو زمين
من زمينم، تو درخت
من درختم، تو باهار
ناز انگشتاي بارون تو، « باغم » مي كنه
مينون جنگلا طاقم مي كنه.
«الف- بامداد»

هیچ نظری موجود نیست: