۱۳۸۴ اسفند ۱۴, یکشنبه

چه شد كه هر چه خوانمت دگر نظر نمی كنی

چرا ز كوی عاشقان دگر گذر نمی كنی

چه شد كه هر چه خوانمت دگر نظر نمی كنی

مگر مرا ز درگهت خدا نكرده رانده ای

دگر برای خدمتت مرا خبر نمی كنی

تو ای همای رحمتت جهان به زیر سایه ات

به مرغكی شكسته پر چرا نظر نمی كنی

نشسته ام به راه تو به عشق یك نگاه تو

پیش چشم خسته ام چرا نظر نمی كنی

خدا بود گواه من كه قهر تو كشد مرا

ز قهر با غلام خویش چرا حضر نمی كنی

چه خوش بود مسافری رسد سلامت از سفر

چه شد كه قصد بازگشت از این سفر نمی كنی

نگر به خیل سائلان به سامرا و جمكران

ز بام خانه ات سری ز در نمی كنی

هیچ نظری موجود نیست: