۱۳۸۶ فروردین ۱۲, یکشنبه

بدنام جهان

گر من از سرزنش مدعیان اندیشم

شیوة رندی و مستی نرود از پیشم.

شاه شوریده سران خوان من بی سامان را

زان که در کم خردی از همه عالم بیشم!

اعتقادی بنمای و بگذر بهرِ خدای

تا در این خرقه ندانی که چه نادرویشم!

زُهد رندانِ نوآموخته، راهی به دِهی ست –

من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم؟

شعرِ خونبار من، ای باد! بدان یار رسان

که ز مژگان سیه بر رگِ جان زد نیشم.

بر جبین نقش کن از خون دل من خالی

تا بدانند که قربان تو کافر کیشم.

دامن از رشحه ی خونابِ دلم در هم چین

که اثر در تو کند گر بخراشی ریشم.

من اگر باده خورم ور نه، چه کارم با کس؟-

حافظِ راز خود و عارف وقتِ خویشم.

هیچ نظری موجود نیست: