۱۳۸۹ آذر ۲۵, پنجشنبه

بر خوانِ غم چو عالَمیان را صَلا زدند

اول صَلا به سلسله‌ی انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتی که بر سرِ شیرِ خدا زدند

آن در که جبرئیلِ امین بود خادمش

اهلِ ستم به پهلوی خَیرِ النسا زدند

پس آتشی که ز اخگرِ الماس ریزه‌ها

افروختند و بر حَسَنِ مجتبی زدند

وانگه سُوادقی که مَلَک مَحرَمش نبود

کندند از مدینه و بر کربلا زدند

پس ضربتی کزان جگرِ مصطفی درید

بر حلقِ تشنه‌ی خَلَفِ مرتضی زدند

وز تیشه‌ی ستیزه در آن دشت، کوفیان

بس نخلها ز گلشن آلِ عبا زدند

اهل حرم دریده شد گریبان، گشوده مو

فریاد بر درِ حرمِ کبریا زدند

 

هیچ نظری موجود نیست: