همی گویم و گفتهام بارها / بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر/ برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور/ ندارند کاری دلافگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل/ نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان/ میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها/ چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار/ مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان/ نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند/ بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رستهاند/ چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر/ به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت/ زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار/ در آیینهٔ آب رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلوفر/ برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردهٔ غنچه را باد بام/ هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ/ خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروی گلرخان/ بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن/ که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان/ که بسته است چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز/ که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار/ که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش/ بهل گر بگیرند بیکارها
پرستش به مستیست در کیش مهر/ برونند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور/ ندارند کاری دلافگارها
بجز اشک چشم و بجز داغ دل/ نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان/ میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها/ چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار/ مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان/ نیازند هرگز به مردارها
مهین مهرورزان که آزادهاند/ بریدند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رستهاند/ چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر/ به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت سبزه به هامون و دشت/ زند بارگه گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبار/ در آیینهٔ آب رخسارها
رود شاخ گل دربر نیلوفر/ برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردهٔ غنچه را باد بام/ هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ/ خروشد ز سرو و سمن تارها
به یاد خم ابروی گلرخان/ بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن/ که آسان کند باده دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان/ که بسته است چشم خشایارها
به اندوه آینده خود را مباز/ که آینده خوابیست چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار/ که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش/ بهل گر بگیرند بیکارها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر