از هرچه ميرود سخن دوست خوشتر است
پيغام آشنا نفس روح پرور است
هرگز وجود حاضر و غايب شنيده اي
من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است
شاهد كه در ميان نبود شمع گو بمير
ور هست اگر چراغ نباشد منور است
ابناي روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان كوي دلبر است
جانا دلم چو عود بر آتش گداختي
اين دم كه ميزنم ز غمت دود مجمر است
شب ها كه بي توام شب گور است در خيال
گر بي تو بامداد كنم روز محشر است
گيسوت عنبرينه و گردون تمام عود
معشوق خوب روي چه محتاج زيور است
سعدي خيال بيهوده بستي اميد وصل
هجرت بكشت و وصل هنوزت مصور است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر